آلن ادواردز، گوروی تبلیغات، عادت دارد مرد پشت صحنه باشد. اما خاطرات جدیدش من آنجا بودم، او را در قلب اکشن قرار می دهد زیرا او بیش از چهار دهه کار با برخی از افسانه ای ترین چهره های سرگرمی، از رولینگ استونز گرفته تا دیوید بووی، بلوندی، پرینس و اسپایس گرلز را بازگو می کند.
که در من آنجا بودم: ارسالی از یک زندگی در راک اند رول، ادواردز توضیح میدهد که چگونه یک «جوان 20 ساله شلخته و مقتول» وارد صحنه پرآشوب پانک لندن شد و شرکت روابط عمومی خود به نام The Outside Organisation را تأسیس کرد. در تمام مدت او دنیای عجیب روابط عمومی و خاطراتش از بازی فوتبال با باب مارلی را مشاهده میکند، که توسط میک جگر کباب میشود و مدت کوتاهی که در آن او وظیفه داشت سعی کند گری بارلو را «هیجانانگیزتر» جلوه دهد.
ادواردز 68 ساله گفت ایندیپندنت که فکر نوشتن کتاب سال ها در سرش بود. او از یادداشت های روزانه خود (“10 صبح، موتورهد. 12 بعد از ظهر، دندانپزشک. 3 بعد از ظهر، ماروین گی”) برای تقویت حافظه خود و همچنین از داستان های جنگی که در طول سال ها یادداشت می کرد استفاده می کرد: “راه رفتن با روزنامه نگاران در راهروهای هتل، بارها… ”
او گفت: «خیلی سخت تر از آن چیزی بود که فکر می کردم. “این همچنین یک تجربه عجیب بود زیرا چیزهایی وجود داشت که حتی به خانوادهام نگفته بودم – واقعاً به خودم نگفته بودم.”
ضبط داستانهای بسیار، که بسیاری از آنها شامل سفرهای جادهای وحشیانه و طاقتفرسا با برخی از بزرگترین ستارههای راک روی کره زمین میشدند، با شعار دیرینهاش در تضاد بود: تاریخ نشو. با مربیگری کیث آلتام، که در آن زمان یکی از روابط عمومی های برجسته راک بود، به او گفته شد: “مطمئن شوید که خارج از چارچوب هستید. داستان نباش.»
تا زمانی که او در مورد افرادی که ادعا می کنند “برای دیوید بووی کار کرده اند” شنید که تصمیم گرفت باید همه چیز را روشن کند. او گفت: «این اعصاب من را به هم می ریزد، زیرا هرگز نام آنها را نشنیده ام. «آنها یک هفته یا بیشتر روی کارخانه کار کرده بودند. بنابراین احساس کردم باید آن فضا را ادعا کنم. راجر دالتری به من گفت که باید سال ها پیش این کار را می کردم!
ادواردز در سال 1977 شرکت خود را راه اندازی کرد که به نمایندگی از بازیگرانی از جمله بلوندی که پس از رفتن به پشت صحنه پس از کنسرت آنها در Dingwalls در کامدن به عهده گرفت. او در کتابش نوشته است: «دبی فوقالعادهترین، خاصترین و عجیبترین فردی بود که میتوانستید آرزوی ملاقات کنید. “همیشه گرم و سخاوتمند – و البته، در این مرحله، فانتزی هر دانش آموز است.
«بسیار بعد، وقتی فهمیدم که دبی نیز به فرزندخواندگی گرفته شده است، باعث شد احساس کنم ارتباط قویتری با او دارم. هر از چند گاهی برایم متاسف می شد و از من می پرسید که آیا آن روز غذای گرم خورده ام؟ گروه برای من چیزی شبیه به یک خانواده جانشین شده است. و من نمیتوانم از این که چقدر آنها نسبت به صنعت بیاحترامی بودند، تحسین نکنم.”
ادواردز گفت: “من یک خارجی بودم.” من آن موقع نمی دانستم، فقط می دانستم. من ارتباط خوبی داشتم، اما باز هم کارها را به تنهایی انجام میدادم، و این هوای غیرشرکتی را در مورد خودم داشتم که فکر میکنم تفاوت زیادی با نوازندگان ایجاد کرد. آنها مرا به عنوان یک روح خویشاوند می دیدند.»
با آمازون موزیک از دسترسی نامحدود بدون آگهی به 70 میلیون آهنگ و پادکست لذت ببرید
اکنون برای یک دوره آزمایشی رایگان 30 روزه ثبت نام کنید
ثبت نام
با آمازون موزیک از دسترسی نامحدود بدون آگهی به 70 میلیون آهنگ و پادکست لذت ببرید
اکنون برای یک دوره آزمایشی رایگان 30 روزه ثبت نام کنید
ثبت نام
مردم اغلب از او درباره “بدترین هنرمندان” برای کار کردن می پرسند. اما بدترین آنها اغلب هنرمندانی هستند که واقعاً موفق نشدهاند اما فکر میکنند «ستارهها اینطور عمل میکنند» و همیشه گستاخ هستند یا دیر میکنند.
او گفت که جگر در مورد روابط عمومی به او آموخت. “مصاحبه شدن توسط او [for the job of publicist] مثل امتحان بود او در دهه شصت بزرگ شده بود و واقعاً اهل روزنامه بود – او احترام زیادی داشت و درک فوق العاده ای از روزنامه نگاری و بازاریابی داشت. وقتی پای مصاحبه نشست، می خواست بداند سه قطعه آخر روزنامه نگار برای مجله چه بوده است. که قبل از روزگار گوگل خیلی سخت بود!»
او گفت که بووی از زاویه دیگری به آن پرداخت. او واقعاً نویسندگان را دوست داشت و بسیاری از روزنامهنگاران به نوعی دوستان او بودند. دیوید اغلب پس از مصاحبه با آنها تماس می گرفت و صحبت می کرد.
روزنامه نگاری موسیقی و روابط عمومی در این زمینه تغییرات زیادی کرده است. «برای یک روزنامه نگار غیرعادی نبود که بخواهد دو یا سه روز را با هنرمند بگذراند. آیا می توانید تصور کنید که اکنون به روابط عمومی بگویید؟ «آنها قرار بود از هم بپاشند!
ما خودمان مردم را بیرون می بردیم و آنها یک هفته را آنجا می گذراندند. من نیک کنت را در سال 1982 برای حضور در گروه رولینگ استونز فرستادم و نمیدانم هنوز برگشته یا نه. سردبیر با من تماس می گرفت و از من می پرسید کجاست – او سه هفته بود که رفته بود.
او گفت که روابط عمومی مدرن «بسیار شدیداً کنترل شده است… من احساس می کنم که این واقعاً معکوس است. فکر نمیکنم دیگر مجبور نباشی با هنرمندان به یک سفر جادهای بروی.»
شاید یکی از شگفتانگیزترین چیزهای کتاب این است که ادواردز چقدر در مورد مبارزهاش با سلامت روان صادق است و در عین حال با خواستههای چنین شغل پر فشاری کنار میآید. او گفت که در آن زمان، ایده مسائل مربوط به سلامت روان “غیرقابل تصور” بود.
وی گفت: چنین چیزی وجود نداشت. “بنابراین وحشتناک و تنها بود و من هنوز هم گاهی اوقات فلاش بک می گیرم – هرگز کاملاً شما را رها نمی کند.”
ادواردز شاید با لطافت بیشتری درباره مرحوم بویی می نویسد که در ژانویه 2016، دو روز پس از انتشار آخرین آلبومش، بر اثر سرطان درگذشت. ستاره ی سیاه.
ادواردز گفت: “من تقریباً چهار دهه با او کار کردم و دیویدهای مختلف زیادی وجود داشت.” او فکر می کرد که آیا آنها خیلی خوب هستند زیرا برای ستاره جهانگرد متولد بریکستون، ادواردز “بخش پیاده روی لندن” بود.
او میگوید: «اغلب قبل از کنسرتها با من تماس میگرفتند و با دیوید صحبت میکردم و درباره کتاب یا لندن صحبت میکردیم. به گذشته نگاه میکنم و فکر میکنم شاید برای او این چیز خوب، آرام و لنگر انداخته باشد. چون ما با فاصله یک مایل از هم بزرگ شده بودیم.»
او در حالی به نیویورک احضار شد که بووی مشغول کار بر روی آلبومی بود که ادواردز نمی دانست آخرین آلبوم او خواهد بود. او گفت: “این غیرعادی نبود – او این کار را با هر رکوردی انجام داد.” من گفتم چند هفته دیگر بیرون خواهم آمد و دستیارش کوکو شواب از من پرسید که آیا می توانم زودتر بیایم.
بنابراین ما بیرون رفتیم و من وارد استودیو شدم و دیوید آنجا نشسته بود و تماشا می کرد خوب، بد و زشت، که کاملا غیرعادی بود ساعت نه صبح بود. و ما داشتیم چت می کردیم و او این داستان های خنده دار را در مورد گانگسترها و همه چیز برایم تعریف می کرد.
ما این کار را برای یک یا دو ساعت انجام دادیم، فقط داستانها را عوض کردیم. بعد کوکو آمد تا دیوید را بردارد، ما به خیابان رفتیم. فکر کنم دیوید بغلم کرد و رفت. و همین بود، دیگر او را ندیدم. او حدود یک ماه بعد درگذشت. حدس می زنم این روش خداحافظی او بود.
ادواردز گفت که هنوز هم اغلب از او می پرسند که اگر حرفه عمومی او به نتیجه نرسیده بود، “طرح B” او چه بود. او شانه هایش را بالا انداخت: «من همین کار را کردم. “من هرگز به چیز دیگری فکر نکردم. و این چیزی است که شما باید فداکاری کنید. این فقط شغل شما نیست، زندگی شماست.»
در حین صحبت ما تلفن او زنگ خورد. او گفت: “باور می کنی؟” “این راجر دالتری است!”
I Was There: Dispatches From a Life in Rock and Roll الان بیرون است