مناین نشان می دهد که تیلور سوئیفت چقدر مقدس و ضد گلوله است که یکی از BFF های او در هفته گذشته به طور معجزه آسایی به او اصابت نکرد. از لانا دل ری پرسیده شد که موفقیت دوستش به چه دلیل است؟ این خواننده به بی بی سی گفت: «او آن را می خواهد. او بارها به من گفته است که او را بیشتر از هر کسی میخواهد. و چقدر شگفت انگیز – او دقیقاً به آنچه می خواهد می رسد. او رانده شده است و من فکر می کنم که واقعاً نتیجه داده است.”
آن را با اظهار نظر دو سال پیش مولی می هیگ، اهل لاو آیلندر و اینفلوئنسر رسانههای اجتماعی مقایسه کنید، که به خاطر اظهار این جمله وحشیانه شد: «بیونسه همان 24 ساعت در روز را دارد که ما داریم… به شما یک زندگی داده شده است. و بستگی به شما دارد که با آن چه می کنید، به معنای واقعی کلمه می توانید به هر سمتی بروید.
همانطور که ردیهها در آن زمان اشاره کردند، این یک اشتباه است که افسانه را گسترش دهیم که همه ما میتوانیم به اندازه بیانسه به دست آوریم، در حالی که بیشتر ما تمام روز را فقط برای زنده ماندن کار میکنیم. جاه طلبی فوق العاده است، اما بدون مربی، ارتباطات، درآمد ثابت، و سطل وقت آزاد، این ایده که شما می توانید آنقدر “آن را بخواهید” تا به شهرت یا ثروت برسید تقریبا به طرز توهین آمیزی ساده لوحانه است.
همچنین اگر با یک الگوی موفقیت بزرگ شده باشید، در خانواده ای که یا به آن دست یافته اند یا در اوایل آن را داشته اند، کمک می کند. ممکن است برای دل ری، دختر یک کارآفرین خودساخته، طبیعی به نظر برسد که به سوئیفت، دختر یک مدیر دارایی و بانکدار، به خاطر تحقق جاه طلبی خود تبریک بگوید – اما مطمئناً اکثر ما اینجا بوی موش را حس می کنیم؟
همه اینها این سوال را ایجاد می کند: چرا ما اینقدر اسیر یاوه های دیگران در مورد جاه طلبی هستیم؟ آیا بیماری همه گیر و دوران خروج بی سر و صدا – صرفاً انجام الزامات اساسی شغل خود بدون هیچ غیرت بیشتر – باعث مرگ آن نشد؟ خود بیانسه ممکن است در آهنگ 2022 “Break My Soul” این جمله را خوانده باشد که “کارش را ترک کرد”، اما این به وضوح فقط زاییده روحیه ای است که هیچ کس جرأت نمی کرد او را صدا کند.
دلایل نهفته قوی وجود دارد که چرا ما به ندرت جایگاه والای جاه طلبی را زیر سوال می بریم. سرمایهداری برای تداوم خود به سوخت کار سخت نیاز دارد، بنابراین همیشه کسانی را تشویق میکند که تصور میشود سختتر از بقیه کار میکنند. دین نیز نقش خود را ایفا می کند. اخلاق کاری پیوریتن را در نظر بگیرید، که نوید رستگاری را به کسانی داد که هرگز بیکار نماندند. حتی این واقعیت که ما یک گونه تکاملی هستیم – این بقای انسانها است – فکر میکنم از ایده شجاعت پشتیبانی میکند، گویی اولین ماهی که به چهارپا تبدیل شد، به نحوی آن را بیشتر از ماهیهای دیگر «میخواست».
اما از نظر فرهنگی، فکر میکنم در 10 سال گذشته اتفاق اساسیتری رخ داده است: همه ما از استعدادهای خیرهکننده خسته شدهایم. روایت فراگیر در راس هر نوع هنری همیشه پیرامون نوابغ بوده است. اینها کسانی هستند که آرزو نداشتند، بلکه حیرت زده شدند: موتزارت از پنج سالگی آهنگسازی می کرد، جیمی هندریکس از اولین کنسرت خود در لندن ذهن ها را منفجر کرد، اسکار وایلد تنها با شوخ طبعی خود جامعه را به چالش کشید، اورسون ولز سینمای مدرن را اختراع کرد. اولین فیلم همشهری کین.
با این حال نوابغ امروزی نه تنها کلیشه ای هستند، بلکه با استانداردهای مدرن غیرقابل ربط هستند. هیچ قوس داستانی وجود ندارد. امروز – در عصر رسانه های اجتماعی – چیزی که ما بیشتر میل می کنیم، روایت سفری است که توسط جاه طلبی و آرمان هدایت می شود. اگر بتوانیم موفقیت آنها را تعمیم دهیم و یک یا دو دلار نیز به دست آوریم، کمک می کند. ما ممکن است هرگز نبوغ را رمزگشایی نکنیم، اما این کار را می کنیم من میتوانم به سمیناری توسط استاد خودیاری تونی رابینز گوش دهید، که به ما میگوید: «هیچ مدیر اجرایی زیر 30 سال از زمان مارک زاکربرگ بهطور مؤثرتر از تیلور سویفت، هالهای از هیجان، تعامل و رشد ثابت را راهاندازی و حفظ کرده است».
اگر مثل من فکر میکنید که یک ستاره پاپ با یک مدیر عامل قابل تعویض است، اگر کمی زمان را به عقب برگردانیم، فرهنگ مرهمی برای ظلم جاهطلبی ارائه میکند. چند وقت پیش، در دهه 90، ما برای افرادی که نه نابغه بودند و نه سرسخت، نقطه نرمی داشتیم. آنها تنبلها بودند: گروهی که عموماً نادیده گرفته میشدند در هر جامعهای که به نوعی در عصری که عجیبوغریبها، طردشدگان و طردشدگان را میتوان بتهای نسلی از نوجوانان را یافت.
در حالی که ما امروز برای “سفر” ارزش قائل هستیم، تنبل ها به طرز وسوسه انگیزی باحال بودند، حتی اگر به جایی نرسیدند، هیچ کاری انجام ندادند و تقریباً همه چیز را انجام دادند. این موضوع در سند مهم آن دوران، فیلم ریچارد لینکلیتر، روشن شده است. مرد تنبل، از سال 1990. این فیلم به سادگی و خنده دار گروهی از جوانان نامتناسب را به صورت خطی دنبال می کند که کاری بیش از چت انجام نمی دهند و در یک روز عادی در آستین تگزاس بسیار عجیب و غریب هستند. همان بی تفاوتی ناموفق در دهه تحت پوشش های مختلف نفوذ کرد: معتادان Trainspotting; حماقت شیرین بیل و تد. راوی کار «مک جاب» از رمان داگلاس کوپلند نسل X; دانش آموزان حاشیه نشین فریک ها و گیک ها; شورشیان میز کار از فضای اداری; تا ولیعهد تنبلی، جفری لبوفسکی.
عقیده ضد مادی بودن و هرگز «بیفروش» در موسیقی آن زمان، در گروههای مختلفی مانند نیروانا، بیستی بویز و پرل جم جریان داشت. ترانه مترادف ترین با دوران تنبلی – Beck's بازنده از سال 1993 – امروز به عنوان یک فریاد جدی برای کمک تعبیر می شود. در آن زمان، این فقط پسری بود که با این واقعیت که یک رپر، دیلن یا پرنس نبود، سرگرم میشد، اما همچنان سعی میکرد هر سه در یک زمان به طرز جذابی نیمهالاغ و لو-فای باشد.
امروزه ما کمبود جاهطلبی یک فرد را تقریباً یک نقص میبینیم، کمی شبیه نگاه منفی مردم به غیرجنسگرایی. حتی یک متضاد برای کلمه “جاه طلب” وجود ندارد که ذاتاً معنی نداشته باشد – تنبل، تنبل، منفعل یا ناامن آن را تقریبا شرم آور به نظر می رساند. ما جاه طلبی را موعظه می کنیم، اما از حقیقت خشن اجتناب می کنیم: اینکه بسیاری از افراد جاه طلب به دلیل عوامل بسیار خارج از کنترل آنها، هرگز به تحقق رویای خود نزدیک نمی شوند. اگر واقعاً بی سر و صدا تسلیم می شویم، شاید ارزیابی مجدد سقوط بی دغدغه از دوران تنبلی بسیار منطقی تر از تظاهر به این باشد که میلیاردری مانند تیلور سویفت می تواند با هم مرتبط باشد.